«آیا خدا صدای دعاهای ما را میشود؟»…. این سوالات کودکان شاید به ظاهر ساده باشند، اما مفاهیمی بنیادین محسوب میشوند که حتی بزرگسالان نیز به جنبههای گوناگون آن کاملا آگاه نیستند، اما به هر حال باید به این سوالات کودکان پاسخ داد.
آیا فرزندان ما نباید در کنار معلومات مادی و تجربی که هر روزه در مدارس خود میآموزند، از امور معنوی و مسائل مربوط به خداوند نیز آگاه شوند؟
پاسخ ما به این پرسشها، دید فرزندمان به جهان و هستی را به گونهای شکل میدهد. ما به هر حال در مقابل فرزندانمان مسئول هستیم و وظیفه داریم برای سوالات آنها پاسخهایی مناسب که همراه با تحقیق و منطق است آماده کنیم.
تصوری که کودکان از خداوند دارند در تصور آنها از خودشان و سایر اطرافیانشان نیز موثر است. کودکان از همان ابتدا مدام شنیدهاند که آنها موجودات مهم و برتری هستند. اما چرا؟
یکبار این سوال را از فرزندتان بپرسید. ممکن است او در پاسخ به شما بگوید: «من برتر هستم چون شاگرد اول هستم یا عروسک بهتری دارم یا در مسابقات ورزشی نفر اول هستم یا…» تمام این پاسخها یک ویژگی مشترک دارند؛ این پاسخها همگی مبنایی انسانی دارند و زوال پذیر هستند.
این صفات میتوانند به راحتی از بین بروند. از فرزندتان بپرسید آیا با از بین رفتن این صفات، او دیگر برتر نخواهد بود؟ همه انسانها در دیدگاه الهی عزیز و ارزشمند هستند و ارزش آنها ارتباطی به ویژگیهای دنیوی آنها ندارد.
پاسخ دادن به پرسشهای الهی کودکان به شکل مناسب راهی است برای تقویت قوای معنوی آنها؛ هم در کودکی و هم در سراسر زندگی.
تحقیقات نشان میدهند که تقریبا تمام کودکان تا سن ۶ سالگی به یک فهم و درکی از خداوند میرسند. از آنها در رابطه با آن چیزی که از خداوند فهمیدهاند بپرسید. اجازه دهید تا جایی که دوست دارند از قوه فهم و حتی تخیل خود استفاده کنند. در کار آنها دخالت نکنید.
کودکان به تدریج توانایی شناختیشان رشد پیدا میکند و به مفاهیم عمیقتری مثل خداوند بیشتر پی میبرند. فقط توجه داشته باشید که لازم نیست هنگام صحبت با فرزندتان و جویا شدن نظر او در رابطه با خدا، مدام او را «اصلاح» کنید. اینکار نتیجه مطلوبی بر کودک ندارد.
از داستان ها استفاده کنید
داستان به کودک کمک میکند از شخصیتها تصویری خاص در ذهن خود بسازد. شما میتوانید ویژگیهای خداوند، مانند قدرت، رحمت، عدالت و… را در قالب یک داستان برای فرزندتان تعریف کنید. کودک ناخودآگاه با شنیدن داستان و صفات شخصیت اصلی آن، تصوری خاص در ذهنش ایجاد میشود.
همچنین در طول داستان، از ویژگیهای کلی استفاده نکنید و مثلا نگویید که خداوند مهربان است. بلکه سعی کنید جزئی صحبت کنید. مثلا بگویید خداوند همه ما را دوست دارد و به ما نعمتهای زیادی داده است تا ما راحت زندگی کنیم. بعد چند مثال از نعمتهای اطرافتان برای فرزندتان بزنید.
خدا را وارد زندگی روزمرهتان بکنید
به فرزندتان بگویید که خداوند او را خیلی دوست دارد. به فرزندتان بگویید که تمام جهان با نشانههای رحمت خداوند پر شده است. اگر درک چنین مفاهیمی برای فرزندتان سخت است، موضوع را سادهتر بیان کنید. مثلا از او بپرسید چه کسی او را دوست دارد؟ «پدر، مادر، مادربزرگ، پدر بزرگ…، خداوند». از فرزندتان بخواهید در مقابل، او نیز خدا را دوست بدارد و هر گاه که خواست به هر طریقی با او صحبت کند.
کودکان اهل فکر، خصوصا وقتی که به سن بلوغ نزدیکتر میشوند، افکار مذهبی ما را با چالش مواجه میکنند. گویی همیشه دوست دارند حرفی مخالف ما بزنند و نمیخواهند حرفهای ما را بپذیرند. این نشانه تفکر عمیق است. هنگامیکه ما از شنیدن سوالی عصبانی میشویم و با فرزندمان تند برخورد میکنیم، در واقع نقطه ضعفی از خودمان به نمایش میگذاریم.
در واقع بهطور ضمنی به فرزندمان میگوییم که افکارمان در همان ناحیه که تحت فشار قرار گرفته است آسیبپذیر است. از فرزندتان انتظار نداشته باشید مانند شما فکر کند. در عوض به سوالات او با صبر و ملایمت پاسخ دهید و به او کمک کنید شناخت بهتری از خداوند پیدا کند.
پاسخهای خوب را بشناسید
عقل و درک انسان محدود است. برخی از سوالاتی که در رابطه با وجود نا محدود و لایتناهی خداوند مطرح میشود اساسا جوابی قطعی ندارند. شما نیز برای اینکه فرزندتان را قانع کنید لازم نیست به چنین سوالاتی پاسخ قطعی دهید. فقط کافیست یک جواب خوب و منطقی به او بدهید.
البته پاسخ شما باید با سن فرزندتان تناسب داشته باشد، اما مثلا اگر فرزندتان از شما پرسید: «اگر خداوند در همه جا هست، پس آیا در جیب من هم هست؟» شما در پاسخ باید تفاوت بین موجودات فیزیکی و غیر فیزیکی را برای او توضیح دهید. مثلا به او بگویید که روح انسان موجودی غیر فیزیکی است اما وجود دارد.
یا مثلا عشق فیزیکی نیست و نمیتوان آن را دید یا شنید یا حس کرد، اما وجود دارد… چنین پاسخهایی در عین حال که قطعی نیستند، پاسخهای صحیحی هستند و میتوانند کودک را قانع کنند.
منبع : niniha
[ad_2]