داستان، خواب شیرین (۱)

شهرزاد: نادر سرش را توی اتاق خواب صورتی رنگ برد و با صدایی خفه داد زد : بابا جون زود باشین دیگه، مردم همه منتظرن! سهیلا نگاهش را بالا برد و همچنانکه زیپ پیراهن شیرین را بالا می‌کشید، گفت: الان، الان اومدیم. و لبخند زنان شیرین را از روی تختش بلند کرد و در آغوش گرفت. […]